قوله: أ فمنْ شرح الله صدْره للْإسْلام... بدانکه دل آدمى را چهار پرده است: پرده اول صدر است مستقر عهد اسلام لقوله تعالى: أ فمنْ شرح الله صدْره للْإسْلام، پرده دوم قلب است محل نور ایمان لقوله تعالى: کتب فی قلوبهم الْإیمان، پرده سوم فواد است سراپرده مشاهدت حق لقوله: ما کذب الْفواد ما رأى‏، پرده چهارم شغاف است محط رحل عشق لقوله: قدْ شغفها حبا. این چهار پرده هر یکى را خاصیتى است و از حق بهر یکى نظرى، رب العالمین چون خواهد که رمیده‏اى را بکمند لطف در راه دین خویش کشد، اول نظرى کند بصد روى تا سینه وى از هواها و بدعتها پاک گردد و قدم وى بر جاده سنت مستقیم شود، پس نظرى کند بقلب وى تا از آلایش دنیا و اخلاق نکوهیده چون عجب و حسد و کبر و ریا و حرص و عداوت و رعونت پاک گردد و در راه ورع روان شود پس نظرى کند بفواد وى و او را از علائق و خلائق باز برد، چشمه علم و حکمت در دل وى گشاید، نور هدایت تحفه نقطه وى گرداند، چنانک فرمود: فهو على‏ نور منْ ربه، پس نظرى کند بشغاف وى، نظرى و چه نظرى! نظرى که بر روى جان نگارست و درخت سرور از وى ببارست و دیده طرب بوى بیدارست. نظرى که درخت است و صحبت دوست سایه آن، نظرى که شراب است و دل عارف پیرایه آن.


چون این نظر بشغاف رسد او را از آب و گل باز برد، قدم در کوى فنا نهد، سه چیز در سه چیز نیست شود: جستن دریافته نیست شود، شناختن در شناخته نیست شود، دوستى در دوست نیست شود.


پیر طریقت گفت: دو گیتى در سر دوستى شد و دوستى در سر دوست، اکنون نه مى‏یارم گفت که منم، نمى‏یارم گفت که اوست.


چشمى دارم همه پر از صورت دوست


با دیده مرا خوش است تا دوست دروست‏

از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست


یا اوست بجاى دیده یا دیده خود اوست‏

قوله: فهو على‏ نور منْ ربه نور بر سه قسم است: یکى بر زبان یکى بر دل یکى در تن. نور زبان توحید است و شهادت، نور تن خدمت است و طاعت و نور دل شوق است و محبت. نور زبان بجنت رساند، لقوله: فأثابهم الله بما قالوا جنات نور تن بفردوس رساند، لقوله: إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات کانتْ لهمْ جنات الْفرْدوْس نزلا، نور دل بلقاء دوست رساند، لقوله: وجوه یوْمئذ ناضرة إلى‏ ربها ناظرة. کسى که در دنیا این سه نور یافت هم در دنیا او را سه خلعت دهند: اول مهابت تا از وى شکوه دارند بى‏آنکه از وى بیم دارند، دوم حلاوت تا او را جویند بى‏آنکه با وى سببى دارند، سوم محبت تا او را دوست دارند بى‏آنکه با وى نسبتى دارند.


پیر طریقت گفت: آن مهابت و حلاوت و محبت ازان است که نور قرب در دل او تابانست و دیده ورى دوست دیده دل او را عیانست.


قوله: فویْل للْقاسیة قلوبهمْ منْ ذکْر الله بدانکه این قسوة دل از بسیارى معصیت خیزد و بسیارى معصیت از کثرت شهوات خیزد، و کثرت شهوات از سیرى شکم خیزد عایشه صدیقه گوید: اول بدعتى که بعد از رسول خدا در میان خلق پدید آمد سیرى بود، نفس‏هاى خود را سیرى دادند تا شهوتهاى اندرونى و بیرونى سر بر زد و سرکشى در گرفتند. ذو النون مصرى گوید: هرگز سیر نخوردم که نه معصیتى کردم.


بو سلیمان دارایى گوید: هر انکس که سیر خورد در وى شش خصلت پدید آید از خصال بد: یکى حلاوت عبادت نیابد، دیگر حفظ وى در یاد داشت حکمت بد شود، سوم از شفقت بر خلق محروم ماند پندارد که همه همچون وى سیراند، چهارم شهوات بر وى زور کند و زیادت شود، پنجم طاعت و عبادت الله بر وى گران شود، ششم چون مومنان گرد مسجد و محراب گردند وى همه گرد طهارت گردد. و در خبر است از مصطفى علیه الصلاة و السلام گفت که دلهاى خویش را زنده گردانید باندک خوردن و پاک گردانید بگرسنگى تا صافى و نیکو شود. و گفت: هر که خویشتن را گرسنه دارد دل وى زیرک شود و اندیشه وى عظیم. شبلى گفت: هیچ وقت گرسنه نه نشستم که نه در دل خود حکمتى و عبرتى تازه یافتم و قال النبى (ص): «افضلکم عند الله اطولکم جوعا و تفکرا و ابغضکم الى الله کل اکول شروب نئوم، کلوا و اشربوا فى انصاف البطون فانه جزء من النبوة».


الله نزل أحْسن الْحدیث کتابا متشابها مثانی... روندگان در راه شریعت و حقیقت دو گروه‏اند، گروهى مبتدیان راه‏اند «تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم» در شأن ایشان، گریستن بزارى و نالیدن بخوارى صفت ایشان، ناله ایشان ناله تائبان، خروش ایشان خروش عاصیان، اندوه ایشان اندوه مصیبت زدگان، آن ناله ایشان دیو راند گناه شوید دل گشاید. گروه دیگر سرهنگان درگاه‏اند، نواختگان لطف الله تلین جلودهمْ و قلوبهمْ إلى‏ ذکْر الله صفت ایشان، ذکر الله مونس دل ایشان، وعد الله آرام جان ایشان، نفس ایشان نفس صدیقان، وقار ایشان وقار روحانیان، ثبات ایشان ثبات ربانیان. یکى از صحابه روزى با آن مهتر عالم گفت صلوات الله و سلامه علیه: یا رسول الله چرا رخساره ما در استماع قرآن سرخ میگردد و آن منافقان سیاه؟ گفت: زیرا که قرآن نورى است ما را مى‏افروزد و ایشان را مى‏سوزد «یضل به کثیرا و یهْدی به کثیرا»، آن خواندن که در سالها اثر نکند از انست که از زبانى آلوده بر مى‏آید و بدلى آشفته فرو میشود. دل خویش بکلى با کلام ازلى قدیم باید داد تا بمعانى آن تمتع یابى و بحقیقت سماع آن رسى، یقول الله عز و جل: إن فی ذلک لذکْرى‏ لمنْ کان له قلْب.